خاطرات من وبابایی برای فرشته مهربونمون

امید من وبابایی

سلام به نفس من خوبی عزیزم  می دونی چی شد من وبابایی 18 ابان دوتایی رفتیم تبریز   دکتر بعد ماینه به  من گفت که باید ای یو ای کنم    منم رفتم تو قسمت ای یو ای و ای یو ای کردم  گلم نمی دونی که چه قدر سخت بود موقعی که داشتن من ای یو ای می کردن همون لحظه اذان میگفت چه قدر دعا کرد فقط تو اون لحظه دعا می کردم که خدا تو رو هر چه زود تر به ما برسونه عزیزدلم از اون روز 8 روز می گذره تا 5 رو دیگه انشالله مشخص می شه که پیش ما این ماه می یایی یا نه مامانی خیلی من وباباین انتظار کشیدیم دیگه بسه عزیزم هر روز بابایی مییاد شکم من ناز می کنه می گه نی نی من حالش چه طوره خدا جونم به خاطر شاهرخ هم ک شده یه ...
26 آبان 1390

سلام فرشته مهربون

سلام گلم خوبی مامانی چی کار می کنی من رفته بودم15 روز پیش عزیز جون   این ماه ماه خداست گلم هر روز روزه گرفتم قران خوندمتا خدا بهترین هدیه دنیا که تو فرشته مهربون هستی بهم بده عزیزم می دونی با امروز 2 ماه پری نمی شم ولی حامله هم نیستم راستی یه خبر 24 مرداد سالگرد ازدواجمون بود شبساعت 12 بابایی زنگ زد بهم اخه من خلخال بود تبریک گفت صبحشم من براش ای اسمس فرستاد اونم برگشت برام این اسمس فرستاد عزیز تر از جانم من در چشم تو کتاب زندگی را می خوانم و هر بار مژه های تو بهم می خورد یک صفحه از زندگی رو برایم ورق می زند سالروز یکی شدنمون مبارک عزیزم واما کادویی که من برای بابای گرفتن یه ادکلن یه جا سوئیچی با دوتا اسپری بابای هم برای م...
8 شهريور 1390

مامانی دلم خیلی گرفته

سلام عزیزم این ماه هم تو نیومدی پیشم  تو دلم می گفتم لااقل نی نی کوچولوی من می یومد منم دلم اروم می گرفت عزیزم دلم خیلی گرفته باورت می شه دوست ندارم با کسی یه کلمه هم حرف بزنم بابای هم حالش خوبه همش تو سر کار منم تنهایی هستم لااقل با وجود تو تنهاییم از بین می رفت نفس مامانی  فردا می رم خونه مامان بزرگ اخه اینجا از تنهایی پوسیدم دوست دارم مواظب خودت باش تو فرشتی عزیزم گناهی نداری واسه زندگی من وبابایی دعا کن خدا تو زندگیم محبت جاری کن
16 تير 1390

مامانی خیلی وقت نیومدم اینجا

سلام مامان گلم خوبی عزیزم دلم برات تنگ شده مامانی  به دلم افتاده این ماه هم نمی یایی پیشمون عزیزم نمی دونی که تو این چند روز چه دردرهای کشیدم خدا این زجری که من کشیدم نصیب کافرم نکنه دوست ندارم برات تعریف کنم چون نظرت به ان کس فرق می کنه بذار تو دلم بمونه ولی واقعا شکستم موقعی که همه چیز فهمیدم دنیا تو سرم خراب شد به خدا می گفتم خدا جون منم اگه یه بچه داشتم مهال بود این بلا بیاد سرم بی خیال گلم عزیزم فقط تو رو خدا زود بیا من مطمئنم با اومدن تو همه چیز درست می شه الهی مامانی فدات بشه بازم می یام پیشت دوست دارم
5 تير 1390

عزیز دل مامان دوست دارم

سلام مامان گلم الهی که فدات بشکم روز دوشنبه می دونی کی اومد خونمون هستی دختر خالت با خاله پونه وعزیز  نمی دونی که وقتی اومدن چه قدر خوشحال شدم ولی مامانی ته دلم گرفته هست ای کاش تو هم تو جمع ما بودی تا تا بودنت خوشبختیمون کامل می کردی عزیزم دیروز هستی جون برای اومدنت کلی دعا کرد بعدش دوتامونم گریه کردیم دختر خالت خیلی مهربون وقتی اومدی می برم تا با اون بازی کنی  گل مامان هر وقت که یادم می اوفتی گریم می گیره تو رو خدا قسمت مس دم به پاکی دلت که زودتر بیا پیش ما خدایا  دامن من هم با وجود نی نی خوشگلم سبز کن عزیزم الان که دارم این می نویسم هستی جونم پیش منه اونم الان برات می نویسه للللااااعععغغغففببببببقثبتاتدادادلذیبیزززل...
18 خرداد 1390

بازهم خدا صدام نشنید

سلام عزیز مامان خوبی امروز خیلی ناراحتم صبح که از خواب بیدار شدم تا برم صبحونه اماده کنم دیدم که پری شدم خیلی ناراحت شدم رفتم بابای رو هم بیدار کردم بابای هم ناراحت تر از من شد   اخه دلت می یاد منو بابای رو اینقدر ناراحت کنی بابایی همش بهم دلداری می داد تا ناراحت نباشم ولی می دونم که خودش بدتر از من ناراحت بود خدایا حکمتت رو شکر چی بگم لابد لیاقت مادر شدن ندارم که به هم نی نی ندادی نی نی من از خدا بخواه که تو رو زودتر به ما برسونه بهش بگو که بابای مهربون ومادر مهربون تو زمین منتظر  این هستن که ................ خدا جون شکر شکر شکر شاهرخ من خودت ناراحت نکن عزیزم شاید مصلحت خدا به این هست که ...............   ...
9 خرداد 1390

بدون عنوان

مادر چرا مادرمان را دوست داریم؟ چون ما را با درد بدنیامی‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان می‌ریزند چون وقتی توی اتاق پی پی می‌کنیم زیاد با ما بداخلاقی نمی‌کنند و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی می‌کنیم آبروی ما را نمی‌برند و وقتی بعدها به زندگی‌شان‌ ترکمون می‌زنیم فقط می‌گویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد! چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را...
7 خرداد 1390