خاطرات من وبابایی برای فرشته مهربونمون

سلام فرشته مهربون

1390/6/8 11:24
نویسنده : مامان وبابا
323 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم خوبی مامانی چی کار می کنی من رفته بودم15 روز پیش عزیز جون

 

این ماه ماه خداست گلم هر روز روزه گرفتم قران خوندمتا خدا بهترین هدیه دنیا که تو فرشته مهربون هستی بهم بده عزیزم می دونی با امروز 2 ماه پری نمی شم ولی حامله هم نیستم

راستی یه خبر

24 مرداد سالگرد ازدواجمون بود شبساعت 12 بابایی زنگ زد بهم اخه من خلخال بود تبریک گفت صبحشم من براش ای اسمس فرستاد اونم برگشت برام این اسمس فرستاد

عزیز تر از جانم من در چشم تو کتاب زندگی را می خوانم و هر بار مژه های تو بهم می خورد یک صفحه از زندگی رو برایم ورق می زند سالروز یکی شدنمون مبارک عزیزم

واما کادویی که من برای بابای گرفتن یه ادکلن یه جا سوئیچی با دوتا اسپری

بابای هم برای من یه پیراهن مجلسی خوشگل

با یه تاپ مجلسی ویه بلوز خیلی خیلی خوشگل بودن بعد دو روز اورد خلخال فردایش هم اومدیم خونمون

 

عزیزم فردا عید فطر هست تو این لحظه های پر از برکت از خدا بخواه که تو رو زودتر به ما برسونه

عزیزم به خدا بگو مامان من منتظرم باید برم پیشش بگو بابام اونقدر به نبودن من فکر کرده که خیلی از موهاشسفید شده بگو خدا جون خونمون به وجود من احتیاج داره بگو داره شادی از خونمون می ره

نی نی من هر روز خواب تو می بینمک باورت می شه مامانی افسردگی گرفته دوست نداره با هیچ کس حرف بزنه

مامانی دوست دارم قربونت

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)