خاطرات من وبابایی برای فرشته مهربونمون

امید من وبابایی

1390/8/26 10:04
نویسنده : مامان وبابا
288 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نفس من خوبی عزیزم  می دونی چی شد من وبابایی 18 ابان دوتایی رفتیم تبریز   دکتر بعد ماینه به  من گفت که باید ای یو ای کنم    منم رفتم تو قسمت ای یو ای و ای یو ای کردم 

گلم نمی دونی که چه قدر سخت بود موقعی که داشتن من ای یو ای می کردن همون لحظه اذان میگفت چه قدر دعا کرد فقط تو اون لحظه دعا می کردم که خدا تو رو هر چه زود تر به ما برسونه

عزیزدلم از اون روز 8 روز می گذره تا 5 رو دیگه انشالله مشخص می شه که پیش ما این ماه می یایی یا نه

مامانی خیلی من وباباین انتظار کشیدیم دیگه بسه عزیزم هر روز بابایی مییاد شکم من ناز می کنه می گه نی نی من حالش چه طوره خدا جونم به خاطر شاهرخ هم ک شده یه نی نی به ما بده

 

راستی یادم رفت بگم موقعی که ای یو ای می کردم مامان عرشیا که از دوستای خوب من تو نی نی سایت هستش  همش بهم اس می داد حالم می پرسید اخه اونم یه نی نی داره

عسل هم یکی از دوستام که اونم من شرمنده کرد زنگ زده بود

عزیزم تو نی نی سایت من دوستای خیلی خوبی دارم که انشالله تو هم با نی نی هاشون دوست می شی

عزیز دل مامان بابایی امروز می گفت بریم خلخال خیلی وقته نرفتیم ولی من به خاطر تو قبول نکردم  گفتم واستا این 5 روز بگذره منم با خبر خوب بریم

گلم خیلی خیلی دوست دارم

تو رو خدا این ماه بیا اگه نیاییی به خدا من می میرمم  شکست بزرگی می ورم

 

راستی پریروز تولد امی پسر عمو بود رفتم ولی ای کاش نمی رفتم اونجا هر کی می رقصید می گفت خدا به شاهرخ یه بچه بده     کیک اوردن همه گتن خدا به شارخ یه بچه بده      کادوهارو باز کردن گفتن خدا به شاهرخ یه بچه بده دیگه از اعصب گریم گرفه بود

خیلی از این کارشون بدم اومد بعد اینکه ممنا رفتن من شام خونه بابا بزرگت بودم که عمه لطیفه گفت بابم می خواد اسم بچتون رقیه بذاره وای دیگه داشتم سته می کردم زود گفتم مامانم هم می خواست فاطمه بذاره ولی شاهرخ قبول نرد گفت من اینقدر  منتظر موندم اسم بچم خودم می ذرم بعد اینکه به خونه اومین به شاهرخ گفم خندیدگفت مهالعزیزم اسمش خودمون می ذرین

خیلی پر حرفی کردم ببخش زود بیا  راستی به نی نی الناز جونم هم سلام برسون بوسشکن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)